شخصیت اصلی این سری دختر نوجوان و نیمه خـون آشامـیست به نام رز هاتاوی. او در «آکـادمـی سینت ولادیمـیر » آموزش مـی بیند که چگونه با استریگوی مبارزه کند. کتاب چهارم، اولین کتاب این مجموعه است که در داخل آکـادمـی اتفاق نمـی افتد ...
در رابطه با دختری مذهبی که تـو خانواده سخت گیری بزرگ شـده. ماجرا از جایی شروع مـیشـه که یهویی روی بدن و گردنش کبودیهایی به وجود مـیاد اما نمـیدونه منشا این اتفاقات از کجاست این ماجرا تا زمانی ادامه پیـدا مـیکنه که حالت تـهوع هم به سراغش مـیاد و اونجاست که پدرش متـوجه حالات دختر مـیشـه. بعد از رفتن به دکتر و اومدن جواب ازمایش مـیفهمن دختر حاملهست!! حالا دختری که نه با کسی رابطه داشتـه و حتی پسری رو لمس نکرده چطور حامله شـده؟ا
مردم فکر مـیکنند هزاران سال پیش بود که انسان ها شیطان را پرستش مـیکردنند و با استفاده از جادوی سیاه بیگناهان را مـیکشتند، غافل از اینکه در همـین حوالی مادری فرزنداش را و مردی همسرش را در راه پرستش شیطان قربانی مـیکند!
جنی دختر جوانیست که سالهاست از طعم مهر و محبت پدرانه دور بوده و حال پدرش خـواستار دیـدار با اوست. با بازگشت او به زادگـاهاش، دنیای تاریکی او را به سمت خـود فرامـیخـواند. «مرگ» حوالی زندگـانی دخترک پرسه مـیزند. زمزمهای او را به سمت بیراههها مـیکشاند و…
داستان از اونجا شروع مـیشـه که آروان شخصیت رمان ما یه پیشنهاد به ترانه مـیـده و باعث مـیشـه زندگی دوتاشون به هم گره بخـورهیه ازدواج اجباری از طرف خانواده ها که باعث رخ دادن لحظه هایی زیبایی مـیشـه این چه طرز اومدنه نمـیگی سکتـه مـیکنم….
در این جلد با ازدواج بلا و ادوارد اغاز مـیشود و انها برای ماه عسل به یکی از جزایر برزیل مـیروند که در انجا بلا باردار مـیشود .درصورتی که خـودش هنوز انسان است و ادوارد خ و ن اشام.به دلیل بارداری بلا به شـدت ضعیف مـیشود که….
قصه ی ما درباره ی دختری به اسم آدیشـه.. دختری که وجودش با خشم آمـیختـه شـده..خشم از چی؟ از کی؟ شعله ی این خشمو چی برافروختـه نگـه مـیـداره؟ خـوب معلومه انتقام..انتقامـی شیرین که آخرش به تلخی مـی زنه از اون تلخیا که آدمو از چشیـدن دوباره ی اون شیرینی بازمـیـداره ولی اون بازم به کـارش ادامه مـیـده . . .
فربد به تازگی نقل مکـان کرد و به یه خـونه حیاط دار مـی رود بعد از دو ، سه روز متـوجه مـی شود در خانه جدیـدش تنها نیست … از آن طرف دانی پسر منزوی جنی است که سال ها در خانه جدیـد فربد زندگی مـی کند و از اشغال خانه اش تـوسط فربد ناراضی است و این شروع جدل این دو خـواهد شـد
سلام لوک … بخت یارت!! » کی بود با من حرف زد ؟ راهرو پر از بچه های هیجان زده درمورد اولین روز مدرسه بود من نیز هیجان زده بودم اولین روز من در کلاس هفتم بود اولین روزم درمدرسه ی راهنمایی شاونی ولی خـودم مـی دانستم که این یک سال بسیار سخت و طولانی خـواهد بود البتـه ریسک نکردم پیراهن شانسم را پوشیـدم یک تی شرت سبز رنگ و رو رفتـه است که بایـد یواش یواش دورانداختـه شود و جیب آن هم کمـی پاره شـده اس
ﺍﯾﺰﺑﻼ ﺳﻮﺍﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﺠﺪّﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ. ﺑﻼ ﺍﺯ ﻓﻨﯿﮑﺲ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺍﺳﺖ .ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ .ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻼ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻼ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﻬﺎﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺁﻧﺴﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻼ ﮔﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ .ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻧﯿﺰ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻼ ﺍﺳﺖ . ﻭﻟﯽ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻥ ﺁﺷﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻼﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﺰﻩ ﺧﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻼ ﺣﺘﺎ ﺑﺎ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ ﻭ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﻼ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺁﺷﺎﻡ ﮐﻨﺪ…