نفوذی یک به هم پیوستن دو قلب عاشق و اتفاقات جنجالی… دختری که گروگـان گرفتـه شـد و سرگردی که مـیان باند مجبور به… اما پیوند آتشین قلب هایشان خـواننده ها را به وجد آورد…اما در نفوذی دو؛ شاهد زندگی عاشقانه ی امـیر علی و دلارام هستیم… زندگی که به چالش کشیـده مـیشـه...عشقشون در معرض خطر خیانت قرار مـی گیره… خیانتی که دل عاشق دلارام را خـون مـی کنه و امـیر علی را زخم خـورده… فردی ناشناس که سعی بر تـهمت زدن و بهم ریختن زندگیشون مـی کوشـه... امـیر علی که به عشق زندگیش شک مـی کنه و باعث رنجاندن عشقش دلارام مـیشـه… فاصله ای که باعث باز شـدن فرد سومـی در خانه عشقشان مـی شود کسی که… این مـیان کسی که این همه نقشـه را چیـده، کسی نیست جز…
رمان مهیج «گرفتار» هفدهمـین و جدیـدترین رمان هارلان کوبن است که در سال 2010 منتشر شـد. داستان آن دربارهی خبرنگـاری است به نام وندی تاینس که از طریق گفتگوهای اینترنتی و جا زدن خـود به جای دختران نوجوان، مردان بچهباز را به دام مـیاندازد. آخرین طعمهی او دن مرسر، یک فعال اجتماعی است که با نوجوانان کـار مـیکند. شبی، یکی از این نوجوانان، دختری به نام چینا با او تماس مـیگیرد و به او مـیگویـد که دچار مشکل شـده است و او را به خانهی خـود فرا مـیخـواند. ولی وقتی دن مرسر وارد خانه مـیشود با وندی تاینس و گروه فیلمبرداریاش مواجه مـیشود و با وجود انکـار و ادعای بیگناهی، در دام تـوطئهی وندی و برنامهی تلویزیونیاش گرفتار مـیشود. از طرفی دیگر دختری هفده ساله به نام هیلی مکویـد، کـاپیتان تیم لاکراس دختران که قرار است سال آینده وارد دانشگـاه شود، یک شب به طور ناگـهانی و به طرزی مرموز ناپدیـد مـیشود و تا سه ماه خبری از او به دست نمـیآیـد. با بیشتر پیش رفتن داستان مشخص مـیشود که این ماجرا بسیار پیچیـدهتر از آن چیزی است که به نظر مـیرسد...
دختری به نام پریچهر که با مشکلاتِ زندگی خـودش دست و پنجه نرم مـیکنه تـو یه بهزیستی مشغول به کـاره، صاحب و موسس این بهزیستی مرد جوان و ثروتمندی هست به اسم البرز وثوق که یه تاجر موفقه و صاحب چند رستـوران زنجیره ایه. البرز بین کسایی که مـیشناسنش آدم موجه و خَیریه اما این فقط پوشش و ظاهریه که اون مـیخـواد مردم ازش ببینن، مثل یه گرگ تـو پوست مـیش... البرز و پریچهر درظاهر هیچ ربطی به هم ندارن، هرچند که سرنوشت قراره چیزای دیگـه ای براشون رقم بزنه.. ولی البرز رازی داره که به پریچهر هم مربوط مـیشـه، رازی که اگـه پریچهر بفهمه شایـد انقدر از البرز متنفر شـه که به فکر کشتنش بیفتـه.
دختری متـهم به قتل، عاشقـی بیوجدان ، قاتلی ش*وت پرست، پسر روان پریش، دنیایی ترسناک و بی رحم! دنیایی پر از تمنا و خـواستن، اجتماعی درگیر عضو زیر ناف آدم هایی که مجبور به شروع یک بازی کثیف مـی شن. بازی که بایـد خـودشون رو از گیم آور شـدن نجات بدن. دختری ساده که جمعی اونو به راه شـهوت مـیکشونن. پسری که دخترونگی رو مـیـدزده اما در جواب به شـهوتشون غیب مـیشـه. تا حالا اسم بیماری سندرم شـهوت رو شنیـدی؟ سندرم *هوت: نوعی بیماری است که *هوت پرستان از اون رنج مـیبرن و بی وقفه بایـد درگیر سیراب کردن عطش مـیل جن*سیشون باشن. زندگی جذاب رو در س**س مـیبینن و اگـه این زندگی رو نداشتـه باشن ترجیح مـیـدن از بین برن! مهرآنا هم دختریه که ناخـواستـه وارد این اجتماع مـیشـه و از دختری ساده تبدیل به زنی شـهوت پرست مـیشـه. در گوشـه ای دیگـه قاتلی زندگی مـیکنه که دخترونگی رو از جنس مخالفش مـیگیره و اونا رو به مرز دیوانگی و جنون مـیرسونه اما این قاتل کی مـیتـونه باشـه؟ هدفش از کشتن جسم و روح دخترا چیه؟ چرا *هوت پرستی رو انتخاب کرده؟ این یه راز بزرگیه که هیچ کس ازش خبر نداره….هیچ کس!
من محکوم شـدم به بردگی…محکوم شـدم به سپری کردن اون شبای کثیف… ثانیه های نفرت انگیزی که اون اربـاب های بی رحم برام رقم زدن. تنها خـواستـه من این بود که جسمم و روحم رو در اختیار عشقم قرار بدم اما نزاشتن. همه چیزمو ازم گرفتن و منو به یه برده ای تبدیل کردن که محکوم شـد به غرق شـدن در ش*هوت . خـودمو رو در اختیار اربـاب جدیـد قرار دادم و برای این کـار آموزش دیـدم…برده جن*سی؟ این اصلا تـو برنامه های من نبود…
جولیا دختری که به زودی هجده ساله میشه، قراره به همسریِ کاسیو، مردی سخت و نفوذناپذیر دربیاد. مردی که چهارده سال ازش بزرگ تره، زنش به طرز مرموزی مرده، و دو بچه کوچیک داره.جولیا مثل خیلی از دخترهای هم سن و سالش، به پیرهنهای رنگارنگ، هنر، نقاشی و احساسات علاقمنده ولی سرگرمیهای کاسیو، جرم و جنایات مافیا، شکنجه، پولشویی و هر از گاهی فاح*شههاست. اون از این که جولیا شبیه دختر بچههاست ناراضیه و سعی داره نحوه پوشش و آرایش اون رو مثل زنهای اطرافش کنه. و در عین حال با دیدن معصومیت و رفتارش از فکر س*کس با کسی که ۱۴سال ازش کوچیکتره دچار تردید میشه…