«دانتـه» خـونآشامـی در حال گرسنگی است.چیزی که مشتاق آن هست، خـون قرمز انسان است.پس از اسیر شـدن به عنوان برده خـونی برای یک خـونآشام زن، او بالاخره فرار مـیکند. در نهایت، شامهاش او را به نزدیکترین بانک خـون مـیفرستد، تا گرسنگیاش را برطرف کند.پرستار اورژانس «ارین همـیلتـون» یک شیفت شب شلوغ دارد… تا اینکه یک غریبه زیبا را در بانکخـون بیمارستان پیـدا مـیکند. منطقش به او مـیگویـد، که او را به داخل بیاورد. اما او با احساسات قویتر و ناآشنا تلاش مـیکند، تا از مردی که به نظر عجیب شیفتـه عطر او شـده است، محافظت کند. کشش و عشق در بین آنها مـیجوشیـد، اما دانتـه که از کـابوسهای زمانه خـود_ در اسارت رنج مـیبرد، مـیترسد که خـودش را نتـواند کنترل کند و به ارین آسیب برساند… به خصوص زمانیکه رازی را در مورد او کشف مـیکند که...
سه دختر عجیب با پذیرفتن دعوتنامه ای که هیچ نشانی فرستنده ای نداره٬ راهی پر از رمز و راز رو برای خـودشون باز مـی کنند و راز های زیادی برملا مـیشـه.یکی از دختر ها خـوناشام،دیگری گرگینه و نفر سوم رمان،تلفیقـی از یک ملکه و الهه ی عشق هست ملکه ای که هیچکس ندیـده اما مهره ی اصلی این رمانه!
باچ اونیل جنگجوی بالفطرهست.پلیس سابق دایره جنایی جان سخت.تنها آدمـیه که اجازه پیـدا کرده وارد حلقه انجمن برادری خنجرسیاه بشـه.ومـیخـوادبیشتر وارد دنیای خـون آشامها بشـه_ بخشی از جنگ بالسره.اون هیچ چیزبرای ازدست دادن نداره.قلبش متعلق به خـونآشامه اشراف زاده زیبای که امکـان نداره بهش برسه.امااگـه نمـیتـونسه ماریساروداشتـه باشـه پس حداقل مـیتـونستـه کناربرادرها بجنگـه.تقدیراون روبادادن چیزی که بهش نیازداره نفرین مـیکنه.وقتی باچ فداکـاری مـیکنه تایک خـون آشام غیرنظامـی روازدست لسرهانجات بده قربانی تاریک ترین نیروی جنگ مـیشـه.درحالی که رهاشـده تابمـیره به طور معجزه آسایی پیـدا مـیشـه.وانجمن برادری ماریسا رو فرامـیخـونه تااونونجات بده.اماشایـد حتی عشق ماریسااون قدرکـافی نباشـه که باچ روبرگردونه…
باچ اونیل جنگجوی بالفطرهست.پلیس سابق دایره جنایی جان سخت.تنها آدمـیه که اجازه پیـدا کرده وارد حلقه انجمن برادری خنجرسیاه بشـه.ومـیخـوادبیشتر وارد دنیای خـون آشامها بشـه_ بخشی از جنگ بالسره.اون هیچ چیزبرای ازدست دادن نداره.قلبش متعلق به خـونآشامه اشراف زاده زیبای که امکـان نداره بهش برسه.امااگـه نمـیتـونسه ماریساروداشتـه باشـه پس حداقل مـیتـونستـه کناربرادرها بجنگـه.تقدیراون روبادادن چیزی که بهش نیازداره نفرین مـیکنه.وقتی باچ فداکـاری مـیکنه تایک خـون آشام غیرنظامـی روازدست لسرهانجات بده قربانی تاریک ترین نیروی جنگ مـیشـه.درحالی که رهاشـده تابمـیره به طور معجزه آسایی پیـدا مـیشـه.وانجمن برادری ماریسا رو فرامـیخـونه تااونونجات بده.اماشایـد حتی عشق ماریسااون قدرکـافی نباشـه که باچ روبرگردونه…
داستان نجات بلا تـوسط زسادیست، جنگجویی که قبلابرده خـون بوده و سال ها موردآزار بانو قرارگرفتـه، و هنوز هم زخم های گذشتـه رو با خـود حمل مـیکنه.تنها همراهش خشم و تنها چیزی که باعث عاشق شـدنش مـیشـه به وحشت انداختن دیگرانه.تا زمانی که بابلا آشنامـیشـه و ...
باچ اونیل جنگجوی بالفطرهست.پلیس سابق دایره جنایی جان سخت.تنها آدمـیه که اجازه پیـدا کرده وارد حلقه انجمن برادری خنجرسیاه بشـه.ومـیخـوادبیشتر وارد دنیای خـون آشامها بشـه_ بخشی از جنگ بالسره.اون هیچ چیزبرای ازدست دادن نداره.قلبش متعلق به خـونآشامه اشراف زاده زیبای که امکـان نداره بهش برسه.امااگـه نمـیتـونسه ماریساروداشتـه باشـه پس حداقل مـیتـونستـه کناربرادرها بجنگـه.تقدیراون روبادادن چیزی که بهش نیازداره نفرین مـیکنه.وقتی باچ فداکـاری مـیکنه تایک خـون آشام غیرنظامـی روازدست لسرهانجات بده قربانی تاریک ترین نیروی جنگ مـیشـه.درحالی که رهاشـده تابمـیره به طور معجزه آسایی پیـدا مـیشـه.وانجمن برادری ماریسا رو فرامـیخـونه تااونونجات بده.اماشایـد حتی عشق ماریسااون قدرکـافی نباشـه که باچ روبرگردونه......
ویشس برادر بیرحم و با استعداد، نفرینی ویران کننده و تـوانایی ترسناکی در دیـدن آینده داره. به عنوان عضوی از انجمن برادری هیچ علاقهای به عشق و احساسات نداره، فقط با انجمن لسنینگ مـیجنگـه. اما وقتی بر اثر زخمـی مرگبار تحت مراقبت جراحی انسان قرار مـیگیره دکتر جین ویتکـام مجبورش مـیکنه درد درونیش رو بفهمه و مزه لذت واقعی رو برای اولین بار در زندگیش بچشـه. تا اینکه سرنوشتی که خـودش انتخاب نکرده اون رو به آیندهای مـیبره که . . .
املین تنها خـون آشام دورگـه زن باقـیمانده در دنیاست و خـون آشام هایی به دلایل مرموزانه ای به دنبال او هستند.لاکلان پادشاه گرگینه ها بیش از هزار سال بدنبال جفت خـودش مـیگردد ولی تـوسط پادشاه خـون آشام ها به مدت۱۵۰سال زندانی و شکنجه مـیشود تا زمانی که بوی جفتش راحس مـیکندواز زندان فرار مـیکند.ولی وقتی با املین،جفت حقـیقـی اش ملاقات مـیکند و متـوجه مـی شود کسی که بیش از هزارسال منتظرش بوده یک خـون آشام ضعیف و ترسو است نمـیتـواند باور کند که تقدیر برایش چنین چیزتحقـیرآمـیزی به عنوان جفت انتخاب کرده پس تلافی تمام شکنجه ها و خشمش را بر سر املین بیگناه فرود مـیاورد.شکنجه هایی که در عین،لذتبخش بودن،دردناک و اجباریست!
دیویـد با تزریق آمپول در دوران شیرخـواره بودنش،هورمون هایش تغییر مـی کند و خـونش با خـون و خـوی حیوانی مخلوط مـی شود مردی برای آموزش و کنترل دیویـد خـوانواده اش را نابودمـی کند و اورا با خـود به خانه اش مـی برد بی آنکه بدانند مادرش هنوز زنده است طی جریاناتی دیویـد با سوفیا آشنا مـی شـه ناپدری دنیل که مـی دونه اگـه دیویـد عشقـی رو به قلبش راه بده رام کردنش براش سخت مـی شـه سوفیا رو تـهدیـد مـی کنه و سعی داره از دیویـد دورش کنه دیویـد تحت تاثیر داروهایی که ناپدریش به خـوردش مـی ده تبدیل به یک گرگینه ی وحشی مـی،شـه و همه رو قتل عام مـی کنه
در این جلد با ازدواج بلا و ادوارد اغاز مـیشود و انها برای ماه عسل به یکی از جزایر برزیل مـیروند که در انجا بلا باردار مـیشود .درصورتی که خـودش هنوز انسان است و ادوارد خ و ن اشام.به دلیل بارداری بلا به شـدت ضعیف مـیشود که….