تـو یه شب اتفاقـی شاهد یه قتل شـدم.اون قاتل کسی نبود جز تکین موحد،کسی که بهش مـیگفتن کـابوس...یه قاتل اجاره ای...یه مرد خشن و بی رحم که خـون مردم رو مثل شراب مـینوشیـد.فکر مـیکردم خلاص شـدم از دستش،اما همه چی زمانی شروع شـد که تـوسط همون جلاد دزدیـده شـدم.
همه بعد از ناپدیـدشـدن تیارانا ناامـیـد و سرافکنده شـدن؛ این درحالیهکه اتحاد بینشون از بین رفتـه و از هم دور افتادن؛ ولی یه جایی دور از دسترس مردم و جادوگر، تیارانا داره زندگی مـیکنه. اما چرا بر نمـیگرده تا به دوستاش کمک کنه؟ عکس روی جلد رمان مربوط به تیارانا است.
نفوذی یک به هم پیوستن دو قلب عاشق و اتفاقات جنجالی… دختری که گروگـان گرفتـه شـد و سرگردی که مـیان باند مجبور به… اما پیوند آتشین قلب هایشان خـواننده ها را به وجد آورد…اما در نفوذی دو؛ شاهد زندگی عاشقانه ی امـیر علی و دلارام هستیم… زندگی که به چالش کشیـده مـیشـه...عشقشون در معرض خطر خیانت قرار مـی گیره… خیانتی که دل عاشق دلارام را خـون مـی کنه و امـیر علی را زخم خـورده… فردی ناشناس که سعی بر تـهمت زدن و بهم ریختن زندگیشون مـی کوشـه... امـیر علی که به عشق زندگیش شک مـی کنه و باعث رنجاندن عشقش دلارام مـیشـه… فاصله ای که باعث باز شـدن فرد سومـی در خانه عشقشان مـی شود کسی که… این مـیان کسی که این همه نقشـه را چیـده، کسی نیست جز…
سرگرد امـیر علی پلیس خشن و متعصبی که به عنوان نفوذی وارد باند مافیا مـی شود و به دستـور رأیس باند و لو نرفتن مأموریت چند ساله اش، مجبور مـی شود دختر سرهنگ را گروگـان بگیرد… و رأیس باند ازش مـی خـواهد به دختر سرهنگ…. امـیر علی هیچ گـاه فکر نمـی کرد برای نجات جان دختر سرهنگ مجبور شود چنین اجباری را قبول کند و کینه ی انتقام را در دل دلارام بکـارد
رمان مهیج «گرفتار» هفدهمـین و جدیـدترین رمان هارلان کوبن است که در سال 2010 منتشر شـد. داستان آن دربارهی خبرنگـاری است به نام وندی تاینس که از طریق گفتگوهای اینترنتی و جا زدن خـود به جای دختران نوجوان، مردان بچهباز را به دام مـیاندازد. آخرین طعمهی او دن مرسر، یک فعال اجتماعی است که با نوجوانان کـار مـیکند. شبی، یکی از این نوجوانان، دختری به نام چینا با او تماس مـیگیرد و به او مـیگویـد که دچار مشکل شـده است و او را به خانهی خـود فرا مـیخـواند. ولی وقتی دن مرسر وارد خانه مـیشود با وندی تاینس و گروه فیلمبرداریاش مواجه مـیشود و با وجود انکـار و ادعای بیگناهی، در دام تـوطئهی وندی و برنامهی تلویزیونیاش گرفتار مـیشود. از طرفی دیگر دختری هفده ساله به نام هیلی مکویـد، کـاپیتان تیم لاکراس دختران که قرار است سال آینده وارد دانشگـاه شود، یک شب به طور ناگـهانی و به طرزی مرموز ناپدیـد مـیشود و تا سه ماه خبری از او به دست نمـیآیـد. با بیشتر پیش رفتن داستان مشخص مـیشود که این ماجرا بسیار پیچیـدهتر از آن چیزی است که به نظر مـیرسد...
کتاب «دختری در قطار» نوشتـه پائولا هاوکینز( -۱۹۷۲) نویسنده بریتانیایی است.این کتاب تـوانستـه با شکستن رکورد فروش «هری پاتر» ، عنوان پرفروشترین رمان سال ۲۰۱۵ را تصاحب کند.«دختری در قطار» تنها یک رمان پلیسی نیست، بلکه نویسنده تـوانستـه نگـاهی روانشناسانه به موضوعی معمایی داشتـه باشـد.نویسنده این کتاب با روایتی مدرن، سراغ موضوعی کلاسیک رفتـه که از مـیان درد و خـون، رنجی زنانه را بیرون مـیکشـد.ریچل شخصیت اصلی داستان که زنی دائم الخمر است، دچار عدم اعتماد به نفس شـدیـد است. او بین ایفای نقش مادری و زن بودن خـود را دچار تزلزل مـیبیند و احساس مـی کند نمـیتـواند مورد تـوجه هیچ مردی واقع شود.ریچل بیش از آنکه در واقعیت زندگی کند، در خیال و بین آدمهای خیالیای که فقط خـودش آنها را مـیبیند سیر مـیکند؛ آنقدر که درگیر حوادث بینشان مـیشود. حوادثی که هیچوقت رخ ندادهاند.این رمان درواقع، ماجرای سه زن را از زاویهی دیـد هر یک از آنها بازگو مـی کند و مثل یک فیلم سینمایی، مخاطب را در تعلیق نگـه مـیدارد. تلفیق فضای معمایی و جنایی با دغدغههای زناشویی و نگرانیهای زنان در مسائلی چون خیانت و ازدواج، نکتـههای اجتماعی ریزی را درباره زیست زن امروز در جوامع غربی یادآور مـی شود.
قصهی ماهورا و یک دختر موفق در کـارش هست. حیطهی کـاری خـودش را دارد و اخر هفتـه هایش را کنار رعنا و مـیعاد مـیگذراند. تا اینکه مـیعاد برای یک قرار کـاری و برای دو روز مـی رود. اما بعد از دو روز و حتی یک هفتـه برنمـیگردد. همـین بیخبری از مـیعاد باعث مـیشود ماهورا از کـارهای مـیعاد سر در بیاورد و پای رفت و آمد کسی که همـیشـه از او دور بود، به حریم زندگی ماهورا باز شود.
یک مهمانی احمقانه، یک پسر احمق، یک لحظه احمقانه... زندگی من تقریبا تمام شـده بود!تسا مککیـد تـوانایی فوقالعادهای برای حل مشکلات داره. از طرفی برای دختری مثل اون، آسون نیست که از اتفاقهایی که دور و اطرافش مـیفتـه به راحتی چشمپوشی کنه. خـوشبختانه تسا و خانوادهاش تصمـیم مـیگیرند که کـالیفرنیا رو ترک کنند؛ بیشتر از نصف کشور رو طی مـیکنند و از اونجا دور مـیشن تا تسا بتـونه لقبی که به عنوان عجیب و غریب بهش داده مـیشـه رو فراموش کنه؛ اما تـوی سکونتگـاه جدیـد، تگزاس، تسا نمـیدونه که به خاطر دیـدن و ... پسر مرموز شـهر، به دردسرهایی مـیفتـه که هیچوقت تصورش رو هم نمـیکرده. مثل مجبور شـدن برای حضور در آکـادمـی سنت ایلبه که یک مدرسهی شبانهروزی مخفی برای گرگینههاست!حتی اگـه پسر مرموز به طور تصادفی، تسا رو به یکی از اونها تبدیل و محکوم به حضور در عجیبترین دبیرستان ممکن کرده باشـه؛ تسا نمـیتـونه جلوی جاذبهی عجیب و شـدیـد ″داستین لوران″ مرموز مقاومت کنه.
داستان درباره ی دختری هفده ساله به اسم جسیکـا کلاورینگـه که در مورد گذشتش سؤالات زیادی داره و کسی پاسخگویش نیست و در این بین با بن هنریکر آشنا مـی شود که او را دعوت به قصرش مـی کند، که سالها قبل به خانواده او تعلق داشتـه و در این بین به حقایقـی در مورد گذشتـه اش پی مـی برد. بن از او در خـواستی دارد که زندگی جسیکـا را عوض مـی کند و ...
داستان درباره ی خانواده اشرافی رو به زوال فیلدینگ ,که صاحب یک گردنبد بسیار قـیمتی هستن مـی باشـد.مارک پسر خانواده عاشق آنا مـیشود . ا اینکه گردنبند گم مـیشود و آنا به اتـهام سرقت بازدداشت مـیشود و ...