کش مککـالیستر وقت نداشت قرار بذاره و زن زندگیش رو پیـدا کنه. پس عروس سفارشی راحتترین راهی بود که مـیتـونست شریک زندگیش رو پیـدا کنه. فکر مـیکرد انجام دادن این کـار اشتباهه تا اینکه چشمش به پرتـوی نور کوچولوی مقابلش افتاد که به زندگیش نور مـیبخشیـد. هرگزعشقـی واقعی مثل این تـوی مخیلهاش نمـیگنجیـد.هرگز فکر نمـیکرد شیفتـهی زنی بشـه که کنترلش رو از چنگش دربیاره. حتی بلدنبود چطوری بایـد با یه زن رفتار کنه.وقتی کلراستیونز واردملک و مزرعهی مککـالیسترشـد فکرمـیکردزندگیش قراره بهتر بشـه.اون عروس سفارشی مالک عمارت بود وبایـد وظایف همسربودنش روبه خـوبی اجرامـیکرد؛تمـیزکردن خـونه،غذاپختن برای شوهرش،وشبها تختش رو گرم کردن. اماتـوقع نداشت یه کـابوی عضلانی و درشت اندام روببینه که اون رومثل پر کـاه از روی زمـین بلندمـیکرد.فکرش رو نمـیکردشوهرش یه قلدره که مدام بهش دستـور مـیـده.