دختری که بعد از دست دادن مادرش پدرش ازاون متنفر مـیشـه و همه تـو خانواده بهش زخم زبون مـیزنن، تااینکه پسرعموش که مدلینگـه از ترکیه مـیاد و مجبورشون مـیکنن باهم ازدواج کنن اما پسر عمو از ایجاد این وصلت ناراضی بود و برای پیشیمون کردن دختر اون رو اذیت مـیکنه و …
نیهاد مردی که از زندگی بریـده و فقط بفکر انتقامه...انتقام از همه اونایی که بهش خیانت کردن و زخم زدن اون حتی بچه یکساله خـودشو هم نمـیخـواد پدر بزرگ نیهاد اونو مجبور به ازدواج با نازان مـیکنه دختری که مـیتـونه هم مادر خـوبی برایه سامـین و هم همسر خـوبی برایه نیهاد باشـه ولی...
نگـار بخاطر اتفاقـی که تـو دوران بچگیش افتاده سعی کرده همـیشـه مثل پسرا رفتار کنه و قبول نداره که دختره ولی پدرش اونو مجبور مـیکنه با رعد ازدواج کنه ... رعد مرد مغرور و ثروتمندی که خـودش نامزد داره ولی بخاطر قولی که به پدر نگـار داده به خـواستگـاریش مـیره و ...
به پشت سرم نگـاه نمـیکنمو فقط مـیـدوم از تـه دل زار مـیزنم بخاطر بخت شومم... اشکم با بارونی که مـیباریـد قاتی مـیشـد انقدر گریه کرده بودم که حالت تـهوع گرفتم سرعتمو بیشتر کردم... بایـد فرار کنم ولی جایی رو ندارم برم ...حاضرم تـو خیابون بخـوابم ولی برنگردم به اون خـونه فرار مـیکردم از چنگ دو نفر آدم منفور با یاد بیکسی خـودم بازم اشکـام سرازیر شـد نمـیـدونستم بارون بیشتر صورتمو خیس مـیکنه یا اشکـام چون چشمام خیلی مـیسوخت... رسیـدم به خیابون اصلی احساس کردم صدای قدمای چند نفرو مـیشنوم
حلما سه روز قبل از عقدش به تـولد صمـیمـیترین دوستش مـیره و اونجا حسابی مشروب مـیخـوره، پلیس همه رو دستگیر مـیکنه و آبروی نامزدش و حاجی باباش مـیره...برخلاف تصورِ حلما، امـیریل حاضر نمـیشـه عقد رو بهم بزنه و هردو با هم....
یزدان مردی خشن ،پسر یه خانواده پولدار که از وقتی نوجوان بوده خانواده اشو ترک کرد تا وارد آکـادمـی فوتبال بشـه و حالا تـوی سن 25 سالگی وقتی تـوی بهترین لیگ های خارجی بازی مـیکنه خبر مرگ پدر و مادرشو بهش مـیـدن و اون ناچار به بازگشت به ایران مـیشـه و متـوجه مـیشـه آهو یعنی خـواهر ناتنیش تـوی تصادف بینایی شو از دست داده و حالا بهترین فرصت واسش ایجاد مـیشـه تا انتقام تمام سال های دور از خـونه و خانواده بودنشو از اون دختر بگیره و با انواع شکنجه ها و حقارت ها اونو آزار مـیـده چون اونو مقصر جدا شـدن از عشقش مـیـدونه عشقـی که به خاطر اصرار های پی در پی پدر و مادرش برای ازدواج با آهو اونو ترک کرده بود و با کس دیگـه ازدواج کرده بوده . . .
راجع به یک زنی هست که دخترش تـو مهد تـوسط یکی از همکلاسی هاش که بچه ان بوسیـده مـیشـه و زن مـیاد مهد برای شکـایت با بابای مجرد پسر آشنا مـیشـه و ازش کینه مـیگیره این در حالی که بابای مجرد ......
حسام به لطف مقام و منصب پدرش، به تمام خـواستـه هایش رسیـده و بسیار وابستـه و متکی به آنهاست، او جنون وار فاطمه را که دختر یکی اشنایان است را دوست دارد و مکرراً برای وصلت با او اقدام کرده که هر بار با مخالفت آنها روبرو شـده.، بعد از مدتی فاطمه شرایطی را برای حسام تعیین مـیکند که در صورت پذیرش و انجام آنها در یک ماه با حسام ازدواج کند و حسام شرایط و مـیپذیرد و ....
آیـدا دختری که از ۹ سالگی به بعد یه روح رو اطراف خـودش مـیبینه و وقتی به ۱۸ سالگی که مـیرسه خستـه مـیشـه و مـیره پیش یه دعا نویس که مـیفهمه اون یه دورگست نصف گرگینه و نصف شیطان.
بلا دختری آروم و مهربونیه که با پدربزرگ جَوونو خـوب و خـوش اخلاقش زندگی مـیکنه. با بزرگتر شـدنش کم کم تـوجهش به تنها جنس مذکر زندگیش جلب مـیشـه و عاشق پدربزرگش مـیشـه و در یک شب تـوی اولین رفتار عاشقانشون آغاز مـیشـه و …